جدول جو
جدول جو

معنی بتیغ زدن - جستجوی لغت در جدول جو

بتیغ زدن
(مَ)
مرکّب از: ب + تیغ + زدن، با تیغزدن. کسی را با تیغ کشتن. و رجوع به تیغ زدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخیه زدن
تصویر بخیه زدن
بخیه کردن، در پزشکی دوختن پوست بدن یا عضوی که برای عمل جراحی شکافته شده
کوک زدن پارچه، دوختن درز جامه یا چیز دیگر،
فرهنگ فارسی عمید
(نَ ظَ لَ)
جیغ زدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
تیغ نهادن در قومی. شمشیر زدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نبرد کردن با شمشیر. دشمن را با شمشیر و جز آن از پای درآوردن:
نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب
تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان.
فرخی.
تیغ بباید زدنش بر جگر
هر که زبانش دگر و دل دگر.
انوری.
ساعد و کف جاودان تیغ نهفته می زند
گوش کجا که بشنود نالۀ زار خامشان.
سعدی.
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
گر تاج می فرستی و گر تیغ می زنی.
سعدی.
گر تیغ زند بدست سیمین
تا خون رود از مفاصل من.
سعدی.
، با کارد و تیغ و قمه خراشیدن سر در عاشورا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عملی که به عاشورا می کردند، با زدن تیغ بر سر خود، عزاداری حسین بن علی و شهداء کربلا را، جراحت وارد آوردن با تیغ، چنانکه حجام برای بیرون کردن خون از تن. شرط. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، به معنی طلوع کردن ماه و آفتاب و کوکب. (انجمن آرا) (آنندراج). اولین اشعۀ خویش نمودن خورشید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اولین اشعه افکندن هر چیز نورانی چون خورشید و ماه و ستاره و صبح و جز اینها:
دستی از پرده برون آمد چون عاج سپید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه.
کسائی مروزی.
چو روزی که بودش به خاور گریغ
هم از باختر برزند باز تیغ.
عنصری (ازیادداشت بخط مرحوم دهخدا).
بزد صبح خرد تیغ از شب جهل
دلم بفروخت چون از مهر خاور.
ناصرخسرو.
خورشید چون ز کوه زند تیغ بامداد
گوئی که روی خاک همه زعفران گرفت.
معزی.
اگر باد و برف است و باران و میغ
وگر رعد چوگان زند، برق تیغ.
سعدی.
دی دلبرم رسید چو زد آفتاب تیغ
با روی همچو آتش و در کف چو آب تیغ.
جامی کاتب (ازیادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، نیشتر زدن. (ناظم الاطباء) :
از خطا گفتم شبی زلف ترا مشک ختن
می زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز.
حافظ.
، در تداول، به معنی گرفتن پولی از کسی بظاهر، قرض را و به باطن، نپرداختن آن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: ب + تیغ + چیدن، بریدن. (آنندراج)، قطع کردن:
گر تیغ شدم بخون کشیدند مرا
ور شمع شدم به تیغ چیدند مرا
سیلی خور زهد خشک دستم، گوئی
از خاک یتیم آفریدند مرا.
ناظم هروی.
ورجوع به تیغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ هََ)
آجیده کردن. (ناظم الاطباء). کوک زدن پارچه. دوختن بخیه. (یادداشت مؤلف). دوختن شکاف جامه. (فرهنگ فارسی معین) : بشک، بخیۀ فراخ زدن. (تاج المصادر بیهقی) :
خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زد
هیچ قبایی ندوخت لایق بالای عشق.
عطار.
بخیه از جوهر زنم دو چشم شوخ آیینه را
چهرۀ محجوب اوگر دیدبان سازد مرا.
صائب (از آنندراج).
تا قطع طمع کردم و از خلق بریدم
هر بخیه که بر خرقه زدم قبله نما شد.
ملاقاسم مشهدی (از آنندراج).
- بخیه بر لب زدن، کنایه از خاموش کردن کسی. دوختن لب کسی:
هیچگه سررشتۀ خاموشی از دستم نرفت
بی سبب چون آستینم بخیه برلب می زنند.
ملا طاهرغنی (از آنندراج).
و رجوع به بخیه بر لب خوردن در ترکیبات بخیه شود.
- دورادور بخیه زدن، شلال کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(نَءْلْ)
بلاغت. (فرهنگ فارسی معین). دارای رسایی سخن شدن. رجوع به بلیغ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیغ شدن
تصویر تیغ شدن
مواجه شدن و روبرو گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیغ شدن
تصویر بلیغ شدن
بلاغت
فرهنگ لغت هوشیار
کوک زدن پارچه دوختن شکاف جامه، دوختن انساج و محل شکافتگی عضو پس از ختم عمل جراحی بخیه کردن، یا دورادور بخیه زدن، شلال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به تیغ زدن
تصویر به تیغ زدن
کسی را با تیغ کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیغ زدن
تصویر جیغ زدن
صدای نازک و بلند بر آوردن فریاد کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیغ زدن
تصویر تیغ زدن
((زَ دَ))
دمیدن آفتاب، از کسی پول یا مالی را به زور یا نیرنگ گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیخ زدن
تصویر بیخ زدن
((زَ دَ))
ریشه زدن، نقش زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جیغ زدن
تصویر جیغ زدن
((زَ دَ))
فریاد کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخیه زدن
تصویر بخیه زدن
((~. زَ دَ))
کوک زدن، دوختن، دوختن بخش جراحی شده بدن
فرهنگ فارسی معین
بخیه کردن، دوختن، درز گرفتن، شلال کردن، کوک زدن، الحام کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تلکه کردن، شمشیر زدن، مجروح کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از جیغ زدن
تصویر جیغ زدن
Screech, Shriek, Squeal, Squealing
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
Tick
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
发出滴答声
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جیغ زدن
تصویر جیغ زدن
strillare, gridare, stridente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
fare tic tac
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جیغ زدن
تصویر جیغ زدن
gritar, guincho
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
fazer tique-taque
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جیغ زدن
تصویر جیغ زدن
尖叫 , 尖叫的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
тикати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جیغ زدن
تصویر جیغ زدن
piszczeć, piszczący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
tykać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جیغ زدن
تصویر جیغ زدن
верещати , верещати , верещущий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جیغ زدن
تصویر جیغ زدن
kreischen, schreien, quieken, quiekend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
ticken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
тикать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جیغ زدن
تصویر جیغ زدن
визжать , визжать , визжащий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
hacer tictac
دیکشنری فارسی به اسپانیایی